می توانم با " کمی دوست داشتن " زندگی کنم
من " دوست داشتنِ زیاد " می خواهم
دوست داشتنِ تمام و کمال
یک جور غرق شدن
یک جور دیوانگی محض
مثل تسلیم تنی تشنه، به خُنکای قطره های باران
مثل شنیدن هزار بار? یک آهنگ تکراری
مثل یک موج سواری داغ، درآشوبِ دریایی طوفانی
مثل رفتن تا انتهای راهی که بازگشتی ندارد...
من با " کمی دوست داشتن " زنده نمی مانم
با کمی دلخوشی، با کمی لذت
من یک التهابِ داغِ نفس گیر می خواهم
یک آغوشِ گرم در سردترین فصل سال...
چرا نمی فهمی
آنهایی که با " کمی دوست داشتن " زندگی کرده اند، مرده اند.
| پریسا زابلی پور |